gallery image

30 June 2021

انتصاب" رئیس جمهور" از میان یکی از اعضای" هیئت مرگ" سال 1367

برگرفته از: وبلاگ" سرگذشت و خاطرات"

انتصاب" رئیسی "  یکی از اعضای اصلی هیئت مرگ "خمینی" بعنوان" رئیس جمهور" مرا شدیدن به فکر واداشته است. روزها و شبها , گاهی چشمهایم را می بندم و تا وقایع تابستان سال 1367 را همانطوری که بود, در ذهنم دوباره زنده کنم. فاجعه  ضد بشری" کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی" آنچنان وسیع بود که نمی شود همه فجایع را در یک نگاه ترسیم کرد. وقتی بخود می آیم, از خود می پرسم. آیا انتصاب چنین فردی به عنوان رئیس جمهور, پیامی برای تکرار کشتار دسته جمعی در زندانها و خیابانها و کارخانجات و ادارات و مدارس و دانشگاه هاست ؟ خوشبختانه با توجه به افشای ماهیت واقعی رژیم و ریزش توهم تودها و رشد مبارزات کارگران و سایر زحمتکشان  و بحرانهای عمیق و لاینحل داخلی و خارجی, جمهوری اسلامی توان تکرار چنین جنایت بشری را از دست داده است. رژیم ولایت فقیه به خوبی دریافته که در صورت اقدام به چنین جنایتی, باعکس العمل شدید مردم روبرو شده  و تومار قتل, جنایت و غارت برای همیشه در هم خواهد پیچید.

در یاداشتهای قبلی هرچند به وقایع آن زمان بطور مفصل اشاره کرده ام و همچنین بسیاری از بازماندگان از این جنایات, هر کدام گوشه هائی از آنرا انتشار داده اند,با اینحال لازم دانستم با توجه اهمیت موضوع, مختصری به حال و روز آنزمان اشاره کنم. 

قبل از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل در مورد متارکه جنگ " جمهوری اسلامی و رژیم بعثی عراق" بر اساس برنامه از پیش تعین شده, روزانه تغییراتی در زندانها صورت می گرفت. جمع آوری تلویزیونها و بایکوت خبری در زندانها حاکم و ملاقاتها محدود شد. تقسیم بندی مجدد و جابجائی زندانیان سیاسی میان بندها شکل گرفت. بخشی از زندانیان سیاسی" زندان اوین" بخصوص زندانیان سالن 3 به زندان گوهردشت" رجائی شهر" منتقل شدند و تعدادی نیز در  سالنهای دیگر زندان اوین تقسیم شدند. بعد از تقسیم بندی زندانیان ملاقاتها کاملن قطع شد. با این وجود دست و پا گریخته اخباری به داخل می رسید. یکی از شنیده ها از زندانبانها این بود که می گفتند:"  که ما می خواهیم زندانها را تخلیه کنیم و خرج اضافی نداریم به زندانیان بدهیم." صدور فرمان" کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی" خمینی به بهانه عملیات" مجاهدین" از غرب کشور, در تابستان 1367؛ و بعد از سازماندهی" هیئت مرگ"  قتل و عام زندانیان سیاسی  در زندان" گوهر دشت" رقم خورد. مرا همراه با دیگر همبندیهایم از سالن 6 " آسایشگاه" به زندان 325 منتقل کردند. زندانیان بجا مانده از کشتار دسته جمعی زندان گوهر دشت" جریان محاکمات" را اینچنین تعریف کردند. کسانیکه از مواضع ایدئولوژیک و یا سازمان و گروهشان دفاع می کردند درجا اعدام شدند. افرادی که مواضع سازمانشان را قبول نداشتند ولی از محکوم کردن آن خودداری می کردند به دار آویخته شدند. زندانیانی که اتهام آنان مجاهد بود تنها با خودداری از گفتن" منافق" اعدام شدند. گروهی از زندانیان که وابستگی سازمانی یا حزبی نداشتند, بر اساس" اعتقادات ایدئولوژی" به حکم مرتد اعدام شدند. حتا تعدادی از طرفداران و اعضای حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت که همکاری با جمهوری اسلامی را پذیرفته بودند و بر دیدگاه ادیدئولوژی اصرار داشتند به حکم" مرتد و کافر" اعدام شدند. بعد از دریافت این گزارشات, بحث حول این محورها , بخصوص در مورد مرتد فطری و ملی شدت گرفت. هر چند برای هیئت مرگ, گزارش زندان و موقعیت پرونده زندانی ملاک عمل جنایتکارانه بود.

خواندن و یا نخواندن نماز از طرف زندانیان با پیشینه افکار چپ" مارکسیستی" برای" هیئت مرگ" تنها ثابت کردن مرتد" فطری یا ملی" بود. برای این کار, زندانیانی که نماز نمی خواندند, حکم شلاق صادر می شد.  اگر زندانی با پیشینه اسلامی در زیر ضربات شلاق نماز می خواند, مرتد فطری بودن وی ثابت و زندانی به هر صورت اعدام می شد. جمهوری اسلامی, در نهایت درخواست پذیرش مصاحبه و شرکت در راهپیمائی حمایت از جمهوری اسلامی از زندانیان بازمانده از احکام اعدام" هیئت مرگ"شد. کسانی که شروط را نپذیرفتند به سلولهای انفرادی برده شدند تعدادی نیز در این مدت اعدام شدند.

در خلال فعالیت" هیئت مرگ" بر من چه گذشت:

 در زندان 325 مرا با آخرین گروه, در راهرو مقابل درب اطاق مرگ به صف کردند . بعد از مدتی, نگبانان مرا یه اتاقی بردند که تعدادی زندانی چشم بند زده در روی صندلی ها نشسته بودند. یکی از زندانبانها, فرمی جند صفحه ای آورد و گفت این ورقه بازجوئی را پر کن. همه بندهای فرم یادم نیست ولی فرمی کاملن تفتیش عقاید بود. نام و و مشخصاتم را نوشتم و درمقابل اسم مستعار نوشتم:" اسم مستعار نداشته و ندارم." در مورد بند" به کدام گروه وابسته بودی و آیا گروه را قبول داری.  نوشتم:" من به هیچ گروه و سازمانی وابسته نبودم و نیستم." در مورد جرم نوشتم:" جرمی ندارم و در شوراهای بیکاران و کارگری فعالیت داشتم." و در مورد بند اعتقادات شخصی, نوشتم:" من هر گز  مارکسیست نبوده و نیستم. و بقیه را خالی گذاشتم. نگهبان بعد از گرفتن فرم, مرا در راهرو روبروی" اطاق مرگ" به صف کرد. بعد از چند لحظه مرا برای محاکمه مجدد بردند. در این اطاق سه نفر نشسته و دو نفر دیگر ایستاده بودند. از این سه نفر نشسته آنچیزی که از چهره هایشان یادم می آید, نیری در وسط نشسته بود و رئیسی در کنار وی, اشراقی نیز ایستاده بود و دو نفر دیگر را نمی شناسم و چهره های آنان یادم نیست.  نیری از من بلافاصله, پرسید:" پدرت مسلمان بود و نماز می خواند؟گفتم:" نمی دانم و نماز خواندش را هم ندیدم."  دوباره پرسید:" نماز می خوانی؟" گفتم:" نه." گفت:" نماز خواهی خوند ؟" گفتم:" نمی دانم." با عصبانیت گفت ببرید. در حالی که اشراقی مرا حول می داد, رو به نیری کرد و گفت:" حاج آقا می خونه" و دوبار گفت:" نماز می خونه." و مرا از در بیرون کرد و به نگهبانها گفت:" ببریدش.نماز می خونه." از  حرکت اشراقی یکه خوردم و هنوز هم از حرکت وی گیج و مبهوتم. مرا به بند برگرادندند. اینبار افراد جدیدی به زندانیان اضاافه شده بودند و خبری از همبندیهای دیگرم نشد و بعد شنیدم که اعدام شدند. بعد از چند روزی دوباره آمدند و گفتند:" کسانیکه که حاضرند مصاحه بدهند و می خواهند در راهپیمائی شرکت کنند, بیایند بیرون. جمعن سه نفر ماندیم. چند لحظه بعد زندانبانها من و ناصر نحوی از فعالین شورای بیکاران تهران را در یکی از سلولهای آسایشگاه جا دادند.  

بعد از مدتی, فکر کنم اواخر اردیبهشت سال 1368بود, که رئیس زندان در سلول را باز کرد و گفت:" چرا تا حالا در زندان ماندید؟ مصاحبه که چیزی نیست. بیائید مصاحبه بدید و آزاد شوید. من گفتم مصاحبه نمی دهم. ناصر نحوی گفت:" من مصاحبه می دهم اما بشرط زنده بودن." رئیس زندان روی به ناصر کرد و گفت:" خیلی زرنگی ؟ خوب بمانید تا اعدام شوید. بعد از چند روز, باردیگر در سلول باز شد و گفتند وسایل تان را جمع کنید.

نتیجه:

ولی فقیه بنا به ماهیت جمهوری اسلامی و از روی عجز و درماندگی," رئیسی" یکی از جلادان کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی سال 67 را  به ریاست جمهوری انتصاب کرد, این انتصاب چهره ضد بشری و ارتجاعی رژیم را در افکار عمومی داخلی و بین المللی بیش از پیش عریان ساخت. افشای کشتار بیرحمانه زندانیان سیاسی چنان پایه های رژیم را به لرزه در آورده که حتا , مترجم را مجبور کردند تا از سوال مشخص خبرنگار الجزیره از" رئیسی" نامی از جنایت ضد بشری سال 1367 نبرد . رئیسی هم با توجیه رذیلانه ثابت کرد که رژیم با توجه به بحرانهای لاینحل اجتماعی, اقتصادی و تحریم انتخابات فرمایشی, مجبور به خود زنی شده است. این خود زنی با گسترش اعتصابات و مبارزات آگاهانه کارگران و زحمتکشان , جمهوری اسلامی را در سراشیب سقوط قرارداده و راه را برای آزادی, برابری, عدالت اجتماعی و تمامی قدرت به دست شوراها, هموارتر کرده است.

شکنجه و اعدام ملغا باید گردد 



No comments:

Post a Comment